محل تبلیغات شما

دیشب تولدم بود. بابایی شدیدااااااااا غافلگیرم کرده بود. کیک و گل و . . واسه دفعه اول وقتی ازت خواستیم شمع ها رو فوت کنی، هرچی فوت میکردی اونقدر قدرت نداشت که شمع ها رو خاموش کنه. خاله جون از طرف مقابل تو فوت میکرد. وقتی شعله شمع یه ذره میومد سمت تو، میترسیدی.

صبح هم که بردمت مهد گفتی: بابا . بعد شروع میکردی به فوت کردن با ترکیبی از کلمات و اشاره میگفتی: بابا دیشب شمع رو روشن کرد و من فوتش کردم.

وقتی میخواستیم عکس بگیریم، دستت رو مثل یه آدم بزرگ که میخواد عکس بگیره، انداختی رو شونه خاله زینب. مردیم از خنده با این حرکتت.

دیروز خاله زلیخا در خونه رو برامون باز کرد که بریم داخل. وقتی دستش رو آورد جلو که به تو دست بده، تو دستت رو موازی با دست خاله بردی عقب که بهش دست ندی. هرچی عاشق خاله زینبی، دست بزنت واسه خاله زلیخا به راست.

عاشقتم زندگیم. وقتی بوست میکنم و چشات رو خمار و ناز میکنی، میگم بخورمت شیطونک مامان

اولین خاله بازیهای من و تو

تولد من و اولین دفعه ای که شمع فوت کردی

خداحافظی با کالسکه

رو ,فوت ,شمع ,تو ,زلیخا ,ها ,ها رو ,شمع ها ,که شمع ,دستت رو ,خاله زلیخا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها